loading...
دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
یولو نخستین گوشی هوشمند اینتل برای قاره‌ی سیاه 0 358 poria
زوج های مقوی 0 210 poria
اگر عمر دوباره داشتم 0 227 poria
مفهوم سرعت شاتر در دوربین عکاسی چیست؟ 0 256 zemeston
شاتر و دیافراگم 0 324 zemeston
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه نیوزلند 0 304 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه ماداگاسکار 0 290 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه نروژ 0 318 poria
فقط دخترا 0 281 zemeston
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه طبیعت دوست داشتنی 0 252 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه بنفش ارغوانی 0 304 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه طلایی 0 240 poria
دوربین، لنز و همه چیز درباره عکاسی دیجیتال 0 282 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه ترکیه 0 296 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه کنیا 0 272 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه مصر 0 255 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه هند 0 246 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه کاستاریکا 0 273 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه نمناک 0 250 poria
۱۰ نکته در مورد عکاسی با IPHONE 0 249 poria
دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک بازدید : 110 شنبه 18 شهریور 1391 نظرات (0)

چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ,, افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود...



چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم
چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ,, افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر
ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70
سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو
رستوران يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوانه گوشيش زنگ خورد , البته
من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي زنگ خوردن گوشيش رو نشنيدم , بگذريم
شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به
همه ما ها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و
همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت
اين چند نفر مشتريتون مهمونه من هستن ميخوام شيرينيه بچم رو بهشون بدم ,,

به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده ,, خوب ما همه گيمون با تعجب و
خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم
طرفش , اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون
رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم, اما بلاخره با اسرار زياد پول غذاي
ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيره زن پيره مرد رو حساب كرد و با غذاي
خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,

خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود , اما اونجايي خيلي تعجب كردم
كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم ,
ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه 4-5 ساله
ايستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه
نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب
ميكنه ,,

ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم , دل زدم به دريا و رفتم از پشت زدم رو
كتفش ,, به محض اينكه برگشت من رو شناخت , يه ذره رنگ و روش پريد ,, اول
با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته
پيش بچتون بدنيا اومدو بزرگم شده ,, همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد
تو حرفم گفت ,, داداش او جريان يه دروغ بود , يه دروغ شيرين كه خودم
ميدونم و خداي خودم,,

ديگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستام
كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستام رو شستم ,, همينطور كه داشتم دستام
رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم البته اونا نميتونستن منو
ببينن كه دارن با خنده باهم صحبت ميكنن , پيرزن گفت كاشكي مي شد يكم
ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم ,, الان يه سال ميشه كه
ماهيچه نخوردم ,,, پير مرده در جوابش گفت , ببين امدي نسازيها قرار شد
بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت
سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم بخاطر
اينكه 18 هزار تابيشتر تا سر برج برامون نمونده ,,

همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردن او كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد
سر ميزشون و گفت چي ميل دارين ,, پيرمرده هم بيدرنگ جواب داد , پسرم ما
هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون
برامون بيار ,,

من تو حالو هواي خودم نبودم همينطور اب باز بود و داشت هدر ميرفت , تمام
بدنم سرد شده بود احساس كردم دارم ميميرم ,, رو كردم به اسمون و گفتم خدا
شكرت فقط كمكم كن ,, بعد امدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پير
زنه بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره همين ,,

ازش پرسيدم كه چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي ماهاكه ديگه احتياج
نداشتيم ,, گفت داداشمي ,, پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم دنياي خودم
و بچم رو بدم ولي ابروي يه انسان رو تحقير نكنم ,, اين و گفت و رفت ,,

يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه , ولي يادمه كه چند ساعت روي
جدول نشسته بودم و به دروديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا
راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دميد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک خوش آمدید گروه مدیران و اعضای سایت در نظر دارد بابهره گیری از تمام امکانات علمی و تفریحی و سرگرمی اوقات پرنشاط وخوبی را در سایت دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک سپری کنید .امیدواریم رضایت شما بخصوص نظراتتان در هرچه بهترشدن کیفیت سایت خودتان مارا در این راه حمایت کنید.باتشکر مدیر ارشد دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا برای فراغت پیشنهادی داری ، کدوم از موارد زیر بنظرت نزدیکتره؟
    تبليغات عمودی


    کسب در آمد از سایت یا وبلاگ | Rozmc.Com
    چمدون سایت



    آمار سایت
  • کل مطالب : 1030
  • کل نظرات : 101
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 53
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید امروز : 89
  • باردید دیروز : 79
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 524
  • بازدید ماه : 1,482
  • بازدید سال : 19,568
  • بازدید کلی : 233,966