loading...
دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
یولو نخستین گوشی هوشمند اینتل برای قاره‌ی سیاه 0 358 poria
زوج های مقوی 0 210 poria
اگر عمر دوباره داشتم 0 227 poria
مفهوم سرعت شاتر در دوربین عکاسی چیست؟ 0 256 zemeston
شاتر و دیافراگم 0 324 zemeston
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه نیوزلند 0 304 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه ماداگاسکار 0 290 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه نروژ 0 318 poria
فقط دخترا 0 281 zemeston
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه طبیعت دوست داشتنی 0 252 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه بنفش ارغوانی 0 304 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه طلایی 0 240 poria
دوربین، لنز و همه چیز درباره عکاسی دیجیتال 0 282 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه ترکیه 0 296 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه کنیا 0 272 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه مصر 0 255 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه هند 0 246 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه کاستاریکا 0 273 poria
تصاویری منتخب از پوریا - مجموعه نمناک 0 250 poria
۱۰ نکته در مورد عکاسی با IPHONE 0 249 poria
دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک بازدید : 133 سه شنبه 07 شهریور 1391 نظرات (0)

پرچم را بر افرازید شیپور در میان توده ها به صدا در آورید ملت ها را به جنگ بخوانید هان ای ای شهر گنجینهachaemenid ancient  cra زندگی نامه کوروش کبیر | تاریخ ما Tarikhema.ir های سرشار دیگر ثروت های تو تمام شده و دوران خود تو هم تمام شده است.(ارمیای نبی)

آستیاک پادشاه ماد روزی در خواب دید دخترش وارد اتاق شد و و کوزه ای در دست داشت آب آن را فرو ریخت آب کوزه جریان یافت و حوض شد و حوض رودخانه گردید رودخانه رودی گردید طغیان کرده و دنیا را فرا گرفت.

آستیاک دستور داد کلیه ی دانشمندان و کسانی که در تعبیر خواب سر رشته داشتند در قصر سلطنتی حضور یافته و خواب خود را به آنان نقل کرد.

یکی از آنها خویش را به پادشها نزدیک کرد و گفت:معبر پاسخ داد دختر خودت را به یک نفر اهل ماد نده بلکع بع یک نفر پارسی از خواندان شاهی بده در این صورت پسر او پارسی خواهد بود و وارث سلطنت تو نخواهد شد و بلکه مطلیع تو خواهد شد این رای برای پادشاه پسند آمد و دختر خود  را به کمبوجیه داد...

پرچم را بر افرازید شیپور در میان توده ها به صدا در آورید ملت ها را به جنگ بخوانید هان ای ای شهر گنجینهachaemenid ancient  cra زندگی نامه کوروش کبیر | تاریخ ما Tarikhema.ir های سرشار دیگر ثروت های تو تمام شده و دوران خود تو هم تمام شده است.(ارمیای نبی)

آستیاک پادشاه ماد روزی در خواب دید دخترش وارد اتاق شد و و کوزه ای در دست داشت آب آن را فرو ریخت آب کوزه جریان یافت و حوض شد و حوض رودخانه گردید رودخانه رودی گردید طغیان کرده و دنیا را فرا گرفت.

آستیاک دستور داد کلیه ی دانشمندان و کسانی که در تعبیر خواب سر رشته داشتند در قصر سلطنتی حضور یافته و خواب خود را به آنان نقل کرد.

یکی از آنها خویش را به پادشها نزدیک کرد و گفت:معبر پاسخ داد دختر خودت را به یک نفر اهل ماد نده بلکع بع یک نفر پارسی از خواندان شاهی بده در این صورت پسر او پارسی خواهد بود و وارث سلطنت تو نخواهد شد و بلکه مطلیع تو خواهد شد این رای برای پادشاه پسند آمد و دختر خود  را به کمبوجیه داد.

همچنین هرودوت نوشته است که  شبی در خواب می بیند که از بدن دخترش ماندانا مقدار زیادی آب خارج می شود بطوری که تمام شهر و امپراتوری را فرا می گیرد

آستیاک با وحشت از خواب بیدار می شود و خواب را برای خوابگذار تعریف می کند خوابگذار می گوید خطری از جانب ماندانا دخترت پادشاهی تو را تهدید می کند آستیاک برای اینکه از خطر دخترش در امان بماند فورا او را به عقد کمبوجیه حاکم  در می آمرد زیرا معتقد بود او خیلی از یک ماد کمتر است و نمی تواند خطری برای او داشته باشد.

پس از یک سال پادشاه خواب دیگری دید :در سر زمین  شاخه ی تاکی رویید دردم این شاخه به درختی مبدل شد این درخت در هر دقیقه بزرگتر شد و طولی نکشید که درخت به اندازه ای بزرگ شده و طولی نکشید که درخت به اندازه ای بزرگ شد و برگهای آن تمام جهان را زیر سایه ی خود گرفت.

نتیجه ی تعبیر خواب جدید پادشاه این بود که او پسر پارس است و باز حکومت خواهد کرد.

مشاورین به پادشاه گفتند که اگر این کودک در حیات بماند نه تنها از سلطنت ماد اثری نخواهد گذاشت بلکه تمام آسیا را نیز در دست خود خواهد گرفت.

کمبوجیه تصمیم گرفت پیشنهاد را بدون رضایت دخترش و به جان خریدن دشمنی پارسها برای دفع خطری بزرگ بپذیرد.

 جاسوسی را بسوی سرزمین پارس فرستاد تا وقتی پسر ماندانا به دنیا آمد فورا به او اطلاع دهد پس از تولد کودک  ماندانا را به اکباتان می فرستد و پسر را مخفیانه به یکی از فرماندهان لشگر خود به نام هاریاگوس می دهد و به او دستور می دهد تا به بیرون از شهر برود و کودک را به قتل برساند

از آنجایی که هاریاگوس یک نجیب زاده بود و خود قبلا فرزند کوچک داشت نتوانست پسر را با دست خود بکشد به همین دلیل از چوپان سلطنتی خواست تا این کار را برایش انجام دهد از طرفی همسر چوپان در همان روز کودک مرذه ای را به دنیا آورده بود وقتی چوپان به خانه می رود اقعه را برای همسرش تعریف می کند همسرش از او می خواهد کودک را نکشد و به جای آن جسد کودک مرده خود را به هاریاگوس نشان بدهد هاریاگوس می پذیرد و  زنده می ماند.

سالها به سرعت می گذرد و  به نوجوانی برومند تبدیل می شود . همیشه در حین بازی با کودکان نقش پادشاه را بازی می کرد و عده ای از هم سالان خود را انتخواب می کرد وی کارها را طوری انجام می داد که گویی واقعا پادشاه شده است!بعضی از هم سن و سالانش را به عنوان پیش خدمت برخی مسئول نگهداری دربار!!و جوان دیگری را به عنوان رئیس تشریفات انتخواب می کرد

یک روز کوروش در حین بازی با هم سن و سالانش در دهکده به عنوان پادشاه انتخواب می شود و در بازی پسر یکی از بزرگان ماد(ارتم بار) را که از او اطاعت نکرده بود مجازات می کند

ارتم بار به نزد پدر خود رفته و با گریه و زاری به پدر شکایت می کند و می گوید این جوان به طرز توهین آمیزی با من رفتار کرده است.

پدر پسرک عصبانی شده و به نزد آستیاگ رفته و از دست چوپان شکایت می کند و جای شلاق ها را در پست فرزندش به آستیاگ نشان می دهد. آستیاگ فورا چوپان و پسر را به نزد خود فرا می خواند و از او می پرسد به چه جراتی پسر بزرگان ماد را کتک زده؟

کوروش در دفاع از خود می گوید که او نقش پادشاه را بازی می کرده و کسی که از پادشاه اطاعت نکند باید تنبیه شود.آستیاگ به فکر می رود که سخنان کوروش مانند یک کودک عادی نبوده حتی لحن و قیافه ی اون نیز شبیه آستیاگ است!همچنین متوجه شباهت کوروش به ماندان نیز می شود علاوه بر آن سن کودک نیز تطابق تاریخی دارد!

آستیاگ به ارتم یار می گوید من دستور خواهم داد که اسباب رضایت تو و فرزندت فراهم شوم فعلا مرخص هستی.

آستیاگ فورا چوپان را احضار می کند و به او می گوید اگر حقیقت را نگوید کشته خواهد شد چوپان هم از ترس جانش تمام ماجرا را برای پادشاه تعریف می کند.

آستیاگ همواره در گذشته به خاطر کشتن کودک همواره متاسف بود و از طرفی خود نیز پسری نداشت که جانشین خود شود سخت آزرده بود و به خاطر زنده بودن کوروش بسیار خوشحال شد.

آستیاگ به خاطر عصبانیت از دست هاریاگوس بدون انکه او متوجه شود دستور می دهد پسرش را بکشند و در همان شب به خاطر پیدا شدن نوه اش مهمانی با شکوهی بگیرند در مهمانی غذایی گه از گوشت پسر هاریاگوس آماده شده بود به هاریاگوس تعارف شد.

پس از خوردن غذا آستیاگ در خلوت به هاریاگوس می گوید به دلیل اطاعت نکردن از دستور پادشاه گوشت پسرش را به او خورانده است.هاریاگوس نیز با شنیدن این حرف کینه ی شدید از پادشاه به دل می گیرد و با خود عهد می کند که از پادشاه انتقام بگیرد اما او این کینه را در دل خود مخفی می کند.

آستیاگ پس از مشورت با پیشگویان تصمیم می گیرد که کوروش را به نزد ماندانا و کمبوجیه در پارس بفرستد.

آستیاگس شبی در خواب دید که از دختر او موسوم به ماندان چندا آب رفت که همدان و تمام آسیا غرق شد.شاه از مغ ها تعبیر این خواب را خواست و آن ها بقدری شاه را از آتیه ترسانیدند که او جرات نکرد دختر خود را به یکی از بزرگان ماد بدهد زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تاج و تخت او گردد.بلاخره دختر خود را به کامبیز(کمبوجیه) که از خانواده ی نجیب پارس و مطیع بود داد.چه او را شاه ماد از یک نفر مادی حد وسط پست تز و بی ضرر تر می دانست.

به خصوص که کمبوجیه شخصی بود ملایم و آرام.پس در سال اول ازدواج ماد در خواب دید از شکم دخترش تاکی روییده که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانده است.تعبیری که مغ ها از این خواب کردند ببه مراتب بیش از خواب اولی بر وحشت او افزود.بر اثر آن شاه دختر خود را که حامله بود مجبور کرد به دیدن او بیاید.

و همین که ماندان وارد همدان شد آستیاگ او را به سان محبوسی نگاه داشت.بعد از چندی ماندان پسری آورد و شاه ماد او را به یکی از خویشان خود  نام داده امر به کشتنش کرد و از وحشتی که آسایش او را سلب کرده بود قدری بیاسود. با طفل به خانه آمد و لا زن خود راز در میان نهاد.

زن پرسید حالا چه خواهی کرد؟وزیر گفت من چنین جنایتی نکنم.اولا این طفل با من قرابت دارد ثانیا شاه اولاد زیاد ندارد و ممکن است دختر جانشین او گردد در این صورت موقع من نزد ملکه ای که پسرش را کشتم چه خواهد بود؟گس بهتر است اجرای این امر را به کسان خود شاه واگذارم.پس از آن یکی از چوپانان پادشاهی را که میترادات (مهرداد)نام داشت طلبید و طفل را به او داده و گفت این امر اکید شاه است که این طفل را به کوهی در میان جنگل بیفکنی تا طعمه ی وحوش شود.چوپان زنی داشت به نام سپاکو نام که تازه زاییده بود همین که چوپان طفل را به خانه آورد و زنش طفل او را دید به پای شوهر افتاده وتضرع کرد که طفل را نکشد.چوپان گفت اگر از کشتن آن دست باز دارم به بدترین عقوبتی گرفتار شوم زن بعد از قدر تامل گفت من تازه زاییده ام و طفل من مرده به دنیا آمده است ما می توانیم او را به کوه افکنیم بعد جسد او را به مفتشین هاپاگ نشان دهیم و این طفل قشنگ را به پسری خودمان برداشته و تربیت کنیموبه این نحو کار خیر کرده ایم و هم تو از خطر جسته ای.چوپان رای زنش پسند آمد و چنان کرد که او گفته بود.بعد نزد هارپاک رفته و گفت امر شاه را اجرا کردم کس بفرست تا جسد طفل را معاینه کند.

هارپاک چند از اسلحه دار های خود چند تن را برای تفتیش فرستاد و بعد امر کرد جسد پسر چوپان را در مقبره ی شاهی با اسم دیگری دفن کنند.چون طفل به سن ده سالگی رسید با امیر زادگان همبازی شد.

پس از آن روزی چنین اتفاق افتاد که هم سالگان او در موقع بازی متفق شدند شاهی را انتخواب کنند و کوروش را که پسر چوپان می گفتند شاه کردند او رفقای خود را به دسته هایی تقسیم کرد وعده ای را اسلحه دار خواند چند تن را برای ساختن قصری معین کرد.یکی را چشم شاه نامید و دیگری را مفتش خواند بعد در حین بازی یکی از رفقای کوروش که پسر ارتم بارس مادی بود نخواست حکم او را اجرا کند و کوروش امر کرد پسر را گرفته سخت تنبیه کردند بعد او همبن که خلاصی یافت به شهر رفته شکایت پسر چوپان را به پدر خود برد و او پسر را برداشته نزد آستیاگ رفت و پشت او را به شاه نشان داد و گفت:شاهان نگاه کن که بنده ی تو پسر چوپان چگون با پسر من رفتار کرده است.

شاه چوپان و پرسش را احضار کرد و چون حاضر شدند رو به پسر چوپان کرده و گفت تو چگونه جرات کردی با پسر کسی که بعد از من اول شخص است چنین معامله کنی؟

کوروش جواب داد در این امر حث با من است زیرا مرا به شاهی انتخواب کردند همه اوامر مرا اجرا کردند جز او که اعتنایی به حرف من نداشت.این بود که تنبیه اش کردم.حالا اگر مستحق مجازات می باشم اختیار با توست.

وقتی که پسر این سخنان را می گفت آستیاگ از شباهت او با خودش و از جلادت و جو وا متحیر شد.بعی مدتی را که از واقعه ی افکندن طفل بهکوه تا آن روز گذشته بود به خاطر آورده سن پسر چوپان را در نظر گرفته و در اندیشه شد پس از آن برای اینکه آرتم بارس را دور کرده تحقیقاتی ار چوپان بکند به او گفت ارتم بارس من چنان کنم که نه تو از من شکوه داشته باشی و نه پسرت.بعد او را مرخص کرده و فرمود چوپان را به اندرون بردند و در آنجا از او پرسید((این طفل از کجاست و کی او را به تو داده است؟))

جوپان جواب داد این طفل پسر من است و مادرش هم زنده است.

آستیاگ گفت پس مایلی زیر شکنجه حقیقت با بگویی؟و امر کرد که او را برده و زجر کنند در این حال چوپان حقیقت را گفته و عفو شاه را با تضرع و زاری در خواست کرد.

پس از آن  را احضار کرده و پرسید((طفل دخترم را که به تو سپرده بودم چگونه کشتی؟)) چون چوپان را دید چنین جواب داد((پس از آنکه طفل را به خانه بردم خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و هم قاتل پسر دخترت نباشم .این بود که او را به چوپان سپردم گفتم امر شاه است این طفل را به کوهی بیفکنی و الا سخت مجازات خواهی شدو بعد مفتش فرستاده و اجرای امر تو را تفتیش کردم))

آستیاگ باطنا نسبت به هارپاگ غضبناک شد ولی صلح ندید خشم خود را به روی آورد و آنچه را که از چوپان شنیده بود نیز بیان کرد و گفت((وجدان من از کاری که کرده بودم ناراحت بود و همواره می بایست توبیخ و شماتت دختر خود را گوش کنم.حالا که طفل زنده بمانده باید خدا را شکر کرد . ضیافتی داد پسرت را بفرست که همبازی نوه ی من باشد و خودت هم به ضیافت من بیا))هارپاگ به خاک افتاده تشکر کرد بعد به خانه برگشته با شعف زیاد قضیه را به زن خود گفت و طفل ۱۳ ساله اش را که یگانه پسر بود نزد شاه فرستاد شاه امر کرد سر پسر را بریده از گوشت او غذایی تهیه کرده و آن را در میهمانی به هارپاگ خوراند.بعد از او پرسید غذا را چگونه یافتی؟

وزیر گفت خیلی خوب سپس زنبیلی را به او نشان داد و گفت هر چه خواهی از آن بردار وزیر همین که زنبیل را گشود سر و دست و پای پسر خود را در آن دید و فهمید که گوشت چه کسی را خورده است.ولی به روی خودنیاورد و چون شاه پرسید آیا می دانی گوشت چه شکاری را خورده ای جواب داد آنچه شاه کند خوب است بعد بافی مانده ی گوشت پسر سر . جوارح آن را برداشته به خانه برد شاید که من پندارم برای اینکه دفن کند.

پس از این کار ها آستیاگ مغ ها را خواسته گفت پسر دختر من زنده اس شرح قضیه چنین حالا عقیده ی شما چیست؟و چه باید کرد؟مغ ها گفتند خوابی که دیده بودی واقع شد زیرا او را به شاهی انتخواب کرده اند و دیگر خطری از او برای تو نیست))آستیاگ گفت به عقیده ی من هم چنین است با وجود این درست فکر کنید و آنچه صلاح است بگویید.

مغ ها گفتند شاها برای خود ما این خواب اهمیت دارد و منافع خود ما اقتضا می کند در حفظ سلطنت تو که از ما هستی بکوشیم چه اگر کوروش به تخت نشیند پارسی ها بر ما مسلط خواهند شد پس بدان اگر خطری بود می گفتیم.چون خواب واقع شده جای نگرانی نیست.ولی بهتر است او را با مدرش به پارس بفرستی))

آستیاگ از این جواب غرق شادی شد و کوروش را خواسته گفت فرزند برای یک خواب پوچ می خواستم تو را آزار کنم ولی اقبالت تو را نجات داد.اکنون به پارس برو و پدر و مادر خود را بیاب ولی پدر و مادری سوای چوپان و زنش))

کوروش روانه ی پارس گردید و به دیدن کمبوجیه و مادر خود شتافته آن چه را گه راجع سرگذشت خود از همراهانش در راه شنیده بود برای آنها بیان کرذ معلوم است که شعف پدر و مادر را حدی نبود.

بعد هرودوت گوید که چون کوروش در نزد پدر و مادرش همواره از زن چوپان پرستاری ها و مهربانی اش تعریف کرده و او را می ستو و اسم او را که سپاکو بود می برد ازین قضیه پدر و مادر او استفاده کردند خواستند نجات یافتن او را در میان مرد به سان وقعه ای خارق العاده جلوه دهند با این مقصود منتشر کردند که کوروش را سگ ماده شیر داده بزرگ کرده.زیرا سپاکو در زبان مادی به معنی سگ ماده است و همین انشارات باعث افسانه ای است که در باره ی کوروش است

سالها می گذرد و هر روز ظلم و ستم آستیاگ بر مردم بیشتر و بیشتر می شود تا اینکه هاریاگوس تصمیم می گیرد انتقام پسرش را از آستیاگ بگیرد.به همین دلیل نامه ای به کوروش که حاکم پارس شده بود می نویسد و او را برای سرنگون کردن آستیاگ تشویق کندوکوروش به فکر فرو می رود و تصمیم می گیرد پارسیان و  را از دست ظلم و ستم پدر بزرگش نجات دهد.اقوام پارس را به کنار خود فرا می خواند و تصمیم خود را به آنان اطلاع می دهد پارس ها هم که از دست ستم آستیاگ به ستوه آمده بودند با کوروش متحد می شوند و بسرعت لشگری را برای مقابله با آنها فراهم می کند.

آستیاگ هم که از همدستی کوروش با آنها بی اطلاع بو هاریاگوس را به جنگ آنها می فرستد هاریاگوس به همراه سپاهیانش به کوروش ملحق می شود.

آستیاگ نیز لشگر دیگری را آماده می کند و به جنگ کوروش می رود و در این جنگ شکست می خورد و اسیر می شود کوروش به طرف هکمتانه می رود به بدون هیچ مقاومتی پایتخت حکومت ماد را تسخیر می کند.

کوروش هیچ انتقامی از آستیاگ نمی گیرد و تا آخر عمر آستیاگ با او با احترام رفتار می کند.


هرودوت در این مورد چنین می نویسد:

(کتاب اول بند ۱۳۰-۱۳۲)کوروش در دربار پدر خود کمبوجیه(که پادشاه پارس و دست نشانده ماد بود)بزرگ شد در ابتدا او درخیال شورانیدن پارس به ماد یا تاسیس سلسله سلطنت بزرگی نبود ئلی هارپاگ که همواره در صدد بود انتقام پسر خود را از شاه بگیرد و خبر جودت و جلادت را می شنید در نهان با او مکاتبه کرده و هدایایی برای او می فرستاد و دائما او رابر ضد شاه ماد تحریک می کرد.بعد به این هم اکتفا نکرده و به نفع کوروش از بزرگان ماد کنکاشی ترتب می داد.چه بزرگان ماد از نخوت و شدت عمل شاهان ناراضی بودند.بلاخره هارپاگ وقتی دید در ماد زمینه برای کوروش تهیه شده عازم گشت و کوروش را به خروج دعوت کند.با این مقصود نامه ای به او نوشت و در شکم خرگوش پنهان کرد بعد خرگوش را به یکی از خدمه ی امین خود داده و به او لباس شکار پوشانیده و به طرف پارس فرستاد گذشتن از سرحد ماد و دخول به حدود پارس کار مشکلی بود.چه شاه ماد با اینکه مغ ها گفته بودند تعبیر خوابهای او واقع شده است افکار مشوش داشت و نمی گذاشت بین سرزمین پارس و ماد آزادانه مراوده شود.

رسول به واسطه ی لباس شکارچی و خرگوشی که به دست گرفته بود مستحفظین حدود را فریب داده و به طرف پارس گذاشت و پیغام هارپاگ را راجع به اینکه خود کوروش در خفا شکم خرگوش را گشاید به اون داد کوروش دانست که بر ضد شاه ماد باید قیام کند و در درباره ماد علاوه بر هارپاگ کسانی هستند که به او کمک خواهند کرد مضنون نامه این بود:

((ای پسر کامبیز خدا تو را حفظ می کند و الا تو این قدر بلند نمی شدی از آستیاگ قاتل خو دنتقام بکش او مرگ تو را می خواست و اگر تو زنده ای از خدا و بعد از او از من است.گمان می کنم از قضیه مطلعی و نیز از اینکه با تو چه نوع رفتار کردند و چگونه من مجازات شدم.از این جهت که نخواستم تو را بکشم و تو را به چوپانی سپردم.اگر به من اعتماد کنی شاه تمام ممالکی خواهی شد که آستیاگ بر آنها حکومت می کندپارسی ها را به قیام وادار و به جنگ مادی ها بیاور.اگر آستیاگ مرا سردار قشون کند کار به دلخواه تو انجام خواهد یافت و هرگاه دیگری را از مادی ها به کار گمارد تفاوتی نخواهد کردچه نجبای ماد از همه زودتر از او بر خواهند گشت و با تو او را از تخت به زیر خواهند کشید.چون در این جا تمام تهیه ها دیده شده اقدام کن زود هرچه زودتر))

کوروش مصمم شد پارس را بر ماد بشوراند برای اجرای این فکر نامه ای خطاب به خود از طرف پادشاه ماد ساخت بدین مضمون که شاه تمام پارس را به او می سپارد. و تمام مردمان پارس باید از او اطاعت کنند.پس از آن بزرگان پارس را جمع کرده و نامه را برای آنان بخواندودر حال به تمام روسای قبایل امر کرده که مردان خود را به داس مسلح کرده و نزد او آرندوقتی که آنها آمدند بیت استاد ۳۷۰۰ ذرع زمین را از علف هرزه و خار خسک پاک کنند.آنها چنین کردند و روز دیگر آنها را به زمین خود دعوت کرد و تمام حشم پدر خود را سر بریده و نهار خوبی به آنها داد.

پس از آنکه استراحت کردند کوروش به آنها گفت کدام روز خوش تر دارید امروز یا دیروز؟

آنها گفتند شکی نیست امروز را چه دیروز از رنج بسیار به کلی خسته بودیم و امروز غذای لذیذ خورده و استراحت کردیم))کوروش گفت دیروز شما حاکی از رقیت و بندگی شماست نسبت به ماد و امروز شما شبیه آتیه تان اگر به حرف من رفته و بر ماد شوریده و خود را آزاد کنید چه شما از مادی ها از حیث صفات جنگی کمتر نیستید.

چون مردم پارس مدت ها بود که از تسلط مادی ها نازاضی بودند سخن کوروش بسیار موثر افتاد قیام پارس بر ماد شروع شد و کوروش سردار پارسیان گردید پس خبر به شاه ماد رسید و او کوروش را نزد خود خواند.کوروش جواب داد که جدش زودتر از آن چه تصور می کند او را خواهد دید.

آستیاگ فرماندهی لشگر خود را به هارپاگ که باطنان خصومت شدید نسبت او می ورزید و کنکاشی علیه او ترتیب داده بود سپر دو لشگر به هم رسیدند و بر اثر کنکاشی که شده بود قسمتی از لشگر ماد بطرف کوروش رفت و قسمت اعظم چون نخواست جنگ کند شکست خورده و فرار کرد.وقتی این خبر به شاه رسید در خشم و غضب بی پایان فرو رفته و گفت کوروش از این واقعه جان به در نبرد و مغ هایی را که گفته بودند تعبیر خواب شاه واقع گشته بگرفت و بکشت.بعد از آن با لشگری مرکب از مادی ها پیر و برنا به طرف پارس شتافت در این جنگ هم شاه شکست خورده اسیر گردید و مادی هایی که نسبت به شاه وفادار بودند کشته شدند هارپاگ از فرط شادی نتوانست خود را کنترل کند و به شاه دشنام داده و گفت روزی که تو مرا به مهمانی طلبیده و گوشت پسرم را به من خورانده بودی روز بدی بود ولی پیش چنین روزی که تو از مقام شاهی به بندگی تنزل کرده ای هیچ است.

آستیاگ نگاهی به او کرد و گفت معلوم می شود تو در این کار دست داشته ای هارپاگ جواب داد بلی و شرح قضیه را برای او بیان کرد و چون بیان او به آخر رسید.

آستیاگ بدو گفت ((هارپاگ تو هم بسیار احمقی و هم بی وجدان.احمقی زیرا تمام کارها را تو کرده ای برای دیگران واینقدر عرضه نداشتی که تاج و تخت را خودت تصاحب کنی/بی وجدانی زیرا برای کینه جویی راضی شده ای قوم خود را دست نشانده ی پارسی ها کنی.اگر لازم بود کس دیگری به جای من باشد کی خواستی همین کار را که کردی برای یک نفر مادی بکنی))در خاتمه هرودوت می گوید عاقبت کار آستیاگ که ۳۵ سال سلطنت کرد و به واسطه ی شقاوت هایش مادی ها از او برگشتند ولی بعد نادم شدند.کوروش به آستیاگ آسینی نرسانید و او را نزد خود نگاه داشت.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک خوش آمدید گروه مدیران و اعضای سایت در نظر دارد بابهره گیری از تمام امکانات علمی و تفریحی و سرگرمی اوقات پرنشاط وخوبی را در سایت دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک سپری کنید .امیدواریم رضایت شما بخصوص نظراتتان در هرچه بهترشدن کیفیت سایت خودتان مارا در این راه حمایت کنید.باتشکر مدیر ارشد دانشگاه مجازی بچه ها گرافیک
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا برای فراغت پیشنهادی داری ، کدوم از موارد زیر بنظرت نزدیکتره؟
    تبليغات عمودی


    کسب در آمد از سایت یا وبلاگ | Rozmc.Com
    چمدون سایت



    آمار سایت
  • کل مطالب : 1030
  • کل نظرات : 101
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 82
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 1,031
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,477
  • بازدید ماه : 2,435
  • بازدید سال : 20,521
  • بازدید کلی : 234,919